اگر شما هم یک قلم دار هستید بیایید...

۶ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۳ ب.ظ سید محمد خاتمی
نه من کریمم نه تو

نه من کریمم نه تو

 

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .

کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست

منبع:داستانک

۰۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ سید محمد خاتمی
2-1 آخرین مسافر+لینک دانلود

2-1 آخرین مسافر+لینک دانلود

آخرین مسافر        

       

دیو داشت کم کم با خشمی توصیف ناپذیربه ما نزدیک می شد...نزدیک..نزدیک و نزدیک تر

پدر من و سیما را در آغوش خود گرفته بود به ما گفت:شاید شما آخرین مسافرها باشید وبعدش به ما گفت که زودتر در بروید.اما ما نمی توانستیم پدر را تنها بگذاریم در لحظات آخر که دیو

خیلی به ما نزدیک شده بود من و سیما وسهراب از لای پای دیو رد شدیم و خودمان را به سرعت به بیرون غار رساندیم وقتی که ما داشتیم از نگرانی می مردیم غار باز به درون زمین فرو رفت.

رو کردم به سهراب و سیما و گفتم:معنی حرف های پدر چی بود؟منظور پدر را نفهمیدم که می گفت «شاید شما آخرین مسافر ها باشید»آخرین مسافر ها؟مسافرت به کجا ؟

برای دانلود متن کامل قسمت دوم به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب...
۰۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی

پروژه دانشجویی


#داستانک

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.
از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!
عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!

منبع:داستانک_طنز

۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی

1-1 آخرین مسافر+لینک دانلود

پوستر آخرین مسافر
سلام ... من بعد از معرفی داستان آخرین مسافر تصمیم گرفتم اونو برای شما دنبال کنندگان«قلم داران» به اشتراک بگذارم البته با توجه به توظیحی که در پست قبلی دادیم :این رمان شامل 3 فصل پنج قسمتی است.که فعلا فقط فصل اول را در وبلاگ منتر می کنیم.

آخرین مسافر     

اسم من شایان است یک خواهر دارم به اسم سیما که فقط چهار دقیقه از من بزرگتر است .
با پدر و مادرمون بودیم و زندگی خوبی داشتیم .هر سال تابستان راه می افتادیم و با جیپ پدرم به شمال می رفتیم.
تمام تابستان در خانه دوست صمیمی پدرم بودیم و خلاصه خیلی به ماخوش می گذشت. دوست پدرم یک پسر داشت به نام سهراب ،نمی دانید وقتی مابا هم بودیم چقدر بازی می کردیم،آنقدر که خسته نمی شدیم.
یکی از همان تابستان ها که دیگر وقت رفتن بود پدر رفت که جیپ را پر بنزین کند و ما هم وسایلمان را جمع می کردیم . خیلی وقت گذشته بود ولی پدر نیامد.ما همه منتظر پدر بودیم که صدای در آمد  .گفتیم حتما پدر است. تا در را باز کردیم غریبه ای
بسیار زیرکانه صورت خود را از ما مخفی نگه داشت و با شمشیر و هیکل ورزشکاری مارا تهدید می کرد که دنبال او برویم....

برای دانلود کامل قسمت اول به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب...
۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ب.ظ سید محمد خاتمی
حیوان خانگی

حیوان خانگی

#داستانک

زنی به عنوان حیوان خونگی یه مار داشت و خیلی اون مارو دوست داشت که هفت فوت(بیش از دو متر) طولش بود یه دفعه ای اون مار دیگه چیزی نخورد زن هفته ها تلاش کرد که مارش دوباره بتونه غذا بخوره که موفق نشد و مار و برد پیش دامپزشک . دامپزشک پرسید ایا مار به تازگی کنار شما میخوابه و خیلی نزدیک به شماخودش و جمع میکنه و کش میده ؟-بله ،و خیلی برام ناراحت کننده ست که نمیتونم کاری براش انجام بدم دامپزشک گفت ؛مار مریض نیست بلکه داره خودشو اماده میکنه که شما رو بخوره !!!مار داره هر روز شما رو اندازه گیری میکنه تا بدونه چقدر باید جا داشته باشه تا شما رو هضم کنه !!!

حکایت بعضی ادماس تو زندگیمون ، خیلی نزدیک ولی با هدف اینکه نابودمون کنن فقط دنبال فرصت مناسبند ....

منبع:کانال تلگرام تهرونیا

۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی

دزد های قدیم...


 
دزد 1


داستانک

گویند در قدیم دزد ها هم انصاف داشتند...

دزدی صندوقچه ای زر را می بابد که بر روی آن حک شده:خدایا خودت حافظ مالم باش!

.

.

.

.

چند روز بعد وقتی دزد ها از کار او با خبر شدند با عصبانیت بر سر او می کوبیدند و به او اینگونه خطاب می کردند که:به چه دلیل آن مال ارزشمند را ول کردی؟

دزد هم اینگو جواب می داد:من اگر صندوقچه زر را می دزدیدم او ایمانش به خدا کم می شد...

من دزد مال او بودم نه دزد ایمان او...

۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید محمد خاتمی