چپ نویس

کتاب 1


من از بازترین پنجره با مردم این ناحبه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم!

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچ زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد.

...................

و شبی از شبها

مردی از من پرسد:

تا طلوه انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یه نفر باز صدا زد سهراب!

کفش هایم کو؟


#سهراب_سپهری


منبع:گنجینه بهرین شهر ها