کتاب 1
سلام به قلمداران عزیز....
امروز تصمیم گرفتم شعری از همشهریم یعنی «آقای سید حسن سعید زاده(صهبا)» منتشر کنم.به عنوان:ای مهربان عالم


دریـاب حـال مـا را ای مهـربان عالم

نامهربان نبودی افسرده است حالم

 

تنها و گوشه گیرم تنها تر از همیشه

روزیّ مـن سـکوت و دوریّ تـو وبالـم

 

زانوی غم به سینه می گیرم از فراقت

این است افتخارم بَه بَه، به این مدالم

 

شطرنج زندگی را ای کاش برده بودم

تـا در خیـال خـامم شادی کـند خـیالـم

 

دانی چرا که با سر،بی دست و پا دوانم؟

تـا بـال و پـر گشودم تـیـری زدی به بـالم

 

ای سرو قـامت مـن قدّ(الف) دوتا شـد

سنجاق گیسوانت گردیده است(دالم)

 

از خـرمنم نـمانده بر پا مگـر کـه آهـی

با دست خود چگونه آتش زدم به مالم

 

صهبا وفا نکردی جامم تهی است، باشد

ایـنـک بـیـا و بـنـشـیـن تـا بنـگـری زوالـم

منبع:صهبا بیدگلی